خسته...

 

 

خسته

از بیم و امید عشق رنجورم

آرامش جاودانه می خواهم

بر حسرت دل دگر نیفزایم

آسایش بیکرانه می خواهم

پا بر سر دل نهاده می گویم

بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر

یک بوسه ز جام زهر بگرفتن

ازبوسه ی آتشین او خوشتر

پنداشت اگر شبی به سرمستی

در بستر عشق او سحر کردم

شبهای دگر که رفته از عمرم

در دامن دیگران به سر کردم!

دیگر نکنم ز روی نادانی

قربانی عشق او غرورم را

شاید که چو بگذرم از و یابم

آن گمشده شادی و سرورم را

آنکس که مرا نشاط و مستی داد

آنکس که مرا امید و شادی بود

هر جا که نشست بی تامل گفت،

"او یک زن ساده لوح عادی بود"

می سوزم ازاین دو رویی و نیرنگ

یکرنگی کودکانه می خواهم

ای مرگ از آن لبان خاموشت

یک بوسه ی جاودانه می خواهم

رو،پیش زنی ببر غرورت را

کو عشق تو را به هیچ نشمارد

آن پیکر داغ و دردمندت را

با مهر بروی سینه نفشارد

عشقی که تو را نثار ره کردم

در سینه ی دیگری نخواهی یافت

زان بوسه که بر لبانت افشاندم

شورنده تر آذری نخواهی یافت

در جستجوی تو و نگاه تو

دیگر ندود نگاه بی تابم

اندیشه ی آن دوچشم رویایی

هرگز نبرد زدیدگان خوابم

دیگر به هوای لحظه ی دیدار

دنبال تو دربدر نمی گردم

دنبال تو ای امید بی حاصل

دیوانه و بی خبر نمی گردم

در ظلمت آن اطاقک خاموش

بیچاره و منتظر نمی مانم

هر لحظه نظر به در نمی دوزم

وان آه نهان به لب نمی رانم

ای زن که دلی پر از صفا داری

از مرد وفا مجو،مجو هرگز

او معنی عشق را نمی داند

راز دل خود به او مگو هرگز... 

 

"فروغ"

وایسا دنیا...

وایسا دنیا...

من دیگه خسته شدم بسکه چشام بارونیه

پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه

من دیگه بسه برام تحمل این همه غم

بسه جنگ بی ثمربرای هر زیادو کم

وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه چی!

واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی!

نمی خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم

نمی خوام گناه بی عشقی بیوفته گردنم

نمی خوام در به درپیچ و خم این جاده شم

واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم

یا یه موجود کم وخالیه پر افاده شم

وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم

همه حرف،خوب میزنن اما کی خوبه این وسط!

بد و خوبش به شما، ما که رسیدیم ته خط

قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین

آره دنیا ما نخواستیم دل و با خودت نبین

نمی خوام در به درپیچ و خم این جاده شم

واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم

یا یه موجود کم وخالیه پر افاده شم

وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم

این همه چرخیدیو چرخوندی آخرش چی شد!

اون بلیط شانس دائم،بگو قسمت کی شد؟

همه درویش،همه عارف،جای عاشق پس کجاست؟

این همه طلسم و غیب،جای خوش دعا کجاست!

نمی خوام در به درپیچ و خم این جاده شم

واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم

یا یه موجود کم وخالیه پر افاده شم

وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم...

در نگاه کسانی که پرواز نمی‌دانند، هر چه بیشتر اوج بگیری،

 کوچکتر می‌شوی!

فرشتگان از خدا پرسیدن: خدایا تو که بشر رو انقدر دوست داری

چرا غم را آفریدی؟ خدا

گفت : غم را به خاطر خودم آفریدم چون این مخلوقه من تا غمگین

نباشه به یاد خالقش

نمی افته!!!

راز زندگی

 

 

راز زندگی

 

در افسانه ها  آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مقرب را به درگاه خود فرا خواند و

 

ا زآنها خواست  تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند .

 

یکی از فرشتگان به خداوند گفت: آن را در زیر زمین مدفون کن .

 

فرشته دیگری گفت : آن را در زیر دریاها قرار بده .

 

و سومی گفت : راز زندگی را در کوهها قرار بده .

 

ولی خداوند فرمود : اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم فقط  تعداد کمی  از بندگانم قادر         

 

خواهند

 

 بود آن را بیابند در حالیکه  من میخواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد .

 

در این هنگام یکی از فرشتگان گفت : فهمیدم کجا ای خدای مهربان راز زندگی را دل بندگانت  قرار

 

 بده

 

 زیرا هیچ کس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند .

 

و خداوند این فکر را پسندید .

  

اگر می‌دانی در این جهان کسی هست که با دیدنش، رنگ رخسارت تغییر می‌کند و صدای قلبت آبرویت را به تاراج می‌برد، مهم نیست که او مال تو باشد، مهم این است که فقط باشد، زندگی کند، لذّت ببرد و نفس بکشد ...