راز زندگی

 

 

راز زندگی

 

در افسانه ها  آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مقرب را به درگاه خود فرا خواند و

 

ا زآنها خواست  تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند .

 

یکی از فرشتگان به خداوند گفت: آن را در زیر زمین مدفون کن .

 

فرشته دیگری گفت : آن را در زیر دریاها قرار بده .

 

و سومی گفت : راز زندگی را در کوهها قرار بده .

 

ولی خداوند فرمود : اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم فقط  تعداد کمی  از بندگانم قادر         

 

خواهند

 

 بود آن را بیابند در حالیکه  من میخواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد .

 

در این هنگام یکی از فرشتگان گفت : فهمیدم کجا ای خدای مهربان راز زندگی را دل بندگانت  قرار

 

 بده

 

 زیرا هیچ کس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند .

 

و خداوند این فکر را پسندید .

  

اگر می‌دانی در این جهان کسی هست که با دیدنش، رنگ رخسارت تغییر می‌کند و صدای قلبت آبرویت را به تاراج می‌برد، مهم نیست که او مال تو باشد، مهم این است که فقط باشد، زندگی کند، لذّت ببرد و نفس بکشد ...